کیاناکیانا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

ستاره آسمونی من: کیانا

اولین حمام کیانا

همون روز سه شنبه 12 مهر که پا گذاشتی توی خونه، بعد از ظهر که من از درد و بی خوابی دیشب تقریبا بی هوش شده بودم خاله نرگس و خاله فاطمه بردنت حمام. من وقتی بیدار شدم که از حمام اومده بودی و حسابی تر و تمیز شده بودی. خاله ها می گفتند خیلی توی حمام دختر خوبی بودی! دست گلت درد نکنه که آبرومونو خریدی! راستی اینم دو تا عکس از روز پنجمت: ...
30 مهر 1390

قدمت مبارک

آنچه گذشت: سه شنبه 12 مهر شب قبل تو از همه نی نی های اتاق بهتر بودی. همه فقط گریه می کردند و تو رو از خواب بیدار می کردند. ساعت نزدیک 2 شب بود که باز هم به دستور دکتر از روی تخت بلند شدم. طفلی خاله اعظم که اون شب پیشمون بود تا صب نخوابید. صبح خانم دکتر اومد و دستور ترخیص داد. ساعت 1 بعد از ظهر بود که قدم توی خونه مون گذاشتی و خونه پر نور شد. اینم یه عکس از صورت ماه کیانا دختر نازم: ...
30 مهر 1390

ما اومدیم

سلام دخترم قدمت مبارک. ببخش دیر اومدم. تو خودت بهتر از همه می دونی که چقدر کار برام درست کردی!! بذار از اول بگم: یکشنبه 10 مهر صبح با بابایی از خواب بیار شدیم و رفتیم دنبال کار مرخصی برای دو هفته اول مهر. گواهی دکتر داشتم اما باید کمیسیون پزشکی هم تاییدش می کرد. رفتیم کاراش رو انجام دادیم و ساعت تقریبا نه و نیم صبح شده بود. طبق قرار قبلی رفتیم دنبال خاله نرگس و بعد هم بیمارستان. محمد جواد هم همراهمون اومد. توی بیمارستان گفتند هنوز زوده بیایی. اول گفتند برو چند روز دیگه بیا ولی بعد که یه نوار قلب ازت گرفتند و یه سونوگرافی کردند دیدیم ضربان قلبت یه کمی پایینه (حدود 120) و گفتند مایع کیسه آبت هم کم شده. دکتر دستور بستری داد و من ساعت 12 ظهر رسم...
27 مهر 1390

هفته آخر

امروز دیگه وارد هفته 40 شدیم. دیروز رفتم دکتر. خانم دکتر همه چیز رو بررسی کرد و گفت اگه تا 12 مهر یعنی سه شنبه آینده درد نداشتم باید برم بیمارستان تا اونجا بررسی کنند و بگند اصلا این نی نی خودش دلش می خواد طبیعی بیاد یا نه. حالا تصمیم اونجا گرفته می شه طبیعی بیایی یا باید سزارین بشم. فعلا که این چند روزه اینقدر جات تنگ شده فقط دل مامانی رو فشار می دی. حرکاتت خیلی دلنشینه. توی دلم قند آب می شه وقتی تکون می خوری. راستی یه حرکات جالبی داری مثل پریدن. بعضی وقتا هر یکی دو ثانیه یه دفعه بالا می پری. از خانم دکتر پرسیدم گفت اون موقع ها داری سکسکه می کنی!! مامانی به قربون سکسکه کردنت. دیگه این چند روز رو هم پشت سر بذاریم می تونم دستای مه...
5 مهر 1390
1